بازنگری نخستين کنفرانس فرهنگی انجمن ديوان  در تاريخ ۱۶ و ۱۷ دسامبر ۲۰۱۱

دريافت برنامه‌ی کنفرانس

کنفرانس با درود و سخنان آغازين شهردار شهر کلن، خانم آنگلا اشپيسيگ ، گشايش يافت. او از ابتدا انجمن ديوان را پشتيبانی و هم‌راهی کرده بود. وی در سخن‌رانی‌اش به خاطرات و تجربيات خود از ايران دهه‌ی  ۱۹۷۰ اشاره کرد.تجربياتی که فعاليت‌های معترضانه‌اش را در آن دوران، تحت‌تأثير قرار داده بود. او هم‌چنين از نخستين ديدارهايش با ايرانيان شهر کلن سخن گفت.

توماس کروگر، رييس مرکز فدرال آموزش‌های سياسی آلمان، که با پشتيبانی آن برگزاری اين کنفرانس امکان‌پذير شد، در سخنان خود در مراسم افتتاحيه‌، از تلاش‌های نهاد ياد شده گفت. نهادی که می‌کوشد ايران را از جنبه‌ها و نظرگاه‌های گوناگون بشناساند و به اين ‌ترتيب، نگاه‌‌ها را به وجوه ديگری جز تيترهای رايج روزنامه‌ای مانند «محور شرارت» معطوف کند. برای نمونه، مرکز آموزش‌های سياسی، در سال ۲۰۱۱ با چاپ و انتشار مطالب گوناگون، ترتيب صفحه‌های ويژه‌ی آنلاين و نمايش فيلم‌های سينمايی، چشم‌انداز تازه‌ای را بر تحولات و پيش‌رفت‌های جالب و جذاب اجتماعی ايران ايجاد کرد.

سرانجام آقای اووه اريک لافنبرگ، مدير کل اپرای شهر کلن، – محل برگزاری کنفرانس- آرزو کرد که روزی بتواند اپرايی در ايران برگزار کند. او گفت: فيلم «جدايی نادر از سيمين» تصويری تازه از ايران به او داده و او را نسبت به اين کشور کنجکاوتر ساخته و پرسش‌هايی پيش آورده که اميدوار است پاسخ آن‌ها را در خلال اين کنفرانس بيابد.

 

پنل نخست: توان‌ها و تنش‌های کنونی ‏
کنايه و تناقض؛ بازی با مرزها و محدوديت‌ها

از آن‌جا که انگيزه‌ی اصلی کار انجمن ديوان، پيوند ميان فرهنگ‌ها است، جای شگفتی نيست که علی عبداللهی، مترجم ادبی که از تهران به کلن آمده بود و می‌توان او را کارشناس تبادل ادبی ميان ايران و آلمان ناميد، نخستين سخن‌ران باشد. عبداللهی به تجزيه و تحليل تأثيرات آثار ترجمه شده آلمانی در ادبيات معاصر ايران پرداخت و آن‌ها را برشمرد: «رواج اشعار واقع‌گرايانه، عاشقانه و سياسی ـ اجتماعی که در چهل سال اخير سروده شده‌اند، جذب و پذيرش زبان عاميانه در شعر معاصر، و پيدايش يک محتوای زنانه مشخص ـ به‌طوری که شعر و ادبيات زنانه امروزه درايران بسيار مورد توجه واقع می‌شود- از مشخصه‌های جريان‌های ادبی امروز ايران است که از فراگيری ترجمه در ايران نيز تاثير پذيرفته.»

عبداللهی هم‌چنين به اشتياق و علاقه‌ی خوانندگان ايرانی به آثار فلسفی به ويژه نيچه و هايدگر اشاره کرد – پديده‌ای که او حتی در ترکيه و هند مشاهده نکرده است-.

خانم ايزابل هِردا سرپرست موزه‌ی هنر نوين در شهر فرايبورگ و از پايه‌گذاران نمايش‌گاه «ايران دات کام» در سال ۲۰۰۶، در سخنان خود بر تلاش نسل جديد هنرمندانی انگشت گذاشت که در تهرانِ بزرگ جا افتاده و آثارشان را اغلب در آتليه‌های کوچک زيرزمينی به‌نمايش می‌گذارند: «هنری که درون‌مايه‌اش درد است و پرسش‌گر اوضاع و شرايط جامعه‌ای است که در برزخی ميان مجاز و ممنوع پيش می‌رود. هنری که از محدوديت‌های حکومتی از يک‌سو و پيوندهای جهانی از سوی ديگر می‌گويد.»

خانم هردا توضيح داد که هنرمندان ياد شده، پيش از سال ۲۰۰۵ ميلادی برای نخستين بار اجازه يافتند آثارشان را در موزه‌ی هنرهای معاصر تهران به نمايش بگذارند. فعالان هنری خارج از ايران، به ناگاه علاقه‌ی زيادی به آن آثار نشان دادند و تا امروز از توجه آنان هيچ کاسته نشده است.

تناقض درون جامعه‌ای که از يک‌سو نه می‌تواند و نه می‌خواهد که درهايش را به روی مدرنيته ببندد و هم‌زمان از سوی ديگر در پی تطبيق خود با يک سيستم اسلامی است. اين تعريفی است از شرايط عمده‌ای که آثار ايرانی در آن خلق می‌شود، و درون‌مايه‌ی کارهای هنرمندان جوان در ايران، از اين شرايط وام می‌گيرد. همانند همين دوگانگی، نگاه غرب به ايران نيز عنصر مهمی است.

روبرتو چولی، سرپرست تئاتر شهر مولهايم، از تجربيات خود درباره‌ی سانسور در ايران سخن گفت.

چولی که تا کنون ٣٠ نمايش‌نامه‌ی ايرانی را در آلمان به‌روی صحنه برده و تحت سخت‌ترين شرايط توانسته معاهده‌ای ميان تئاتر خود و وزارت آموزش عالی ايران ببندد، نخستين‌بار در سال ۱۹۹۴ ميلادی به ايران سفر کرد.

او کيفيت اجراها در ايران را «برخلاف انتظار، بالا و در سطح جشن‌واره‌های اروپايی» توصيف می‌کند و می‌گويد: «هيچ کشوری در خاورميانه و آسيای مرکزی نيست که به چنين سطح کاری رسيده باشد.»

ناصر زراعتی نويسنده، نقاد ادبی و مستندساز مقيم ياتابوری سوئد، تعريف کرد که چگونه اندکی پس از انقلاب، همه‌ی رمان‌ها و دفترهای خاطراتش را در خانه‌ی پدری به‌معنای واقعی کلمه به خاک سپرده بود. درحالی‌که همانندان او روزها از ترس پاسدارها کتاب‌خانه‌هايشان را می‌سوزاندند، زراعتی کتاب‌هايش را خاک و به اين‌ ترتيب حفظ کرد. بيست سال پس از آن، کتاب‌ها را از خاک بيرون کشيد و از آن صحنه فيلم گرفت.

او می‌گويد امروز که باز سخت‌ترين محدوديت‌ها اعمال می‌شود و سانسور بی‌داد می‌کند، زبان و بيان ادبی روشن‌تر و آشکارتر شده و به‌لطف دوربين‌های تلفن‌های هم‌راه و اينترنت، لحظه‌ها ماندگار و بسياری از ناگفته‌ها گفته می‌شود. درحالی ‌که در دهه‌ی ۱۳۶۰ مُهر جنگ، بر نام‌های مستعار خورده بود و حتی کاغذ را جيره‌بندی کرده بودند، امروز کتاب‌های انتقادی در بيرون‌مرزهای ايران چاپ می‌شوند و راه خود را به‌صورت فايل‌های پی‌دی‌اف، به ايران باز می‌کند. به اين ترتيب است که ادبيات ممنوع رواج پيدا کرده است.

علی عبداللهی در تکميل سخنان سخن‌ران پيشين گفت که در ايران تيراژ کتاب‌ها، هم به‌دلايل اقتصادی در اين خلال پايين آمده و هم به اين دليل که هرگز اين همه عنوان کتاب در بازار يافت نمی‌شد. چند سال پيش گمان نمی‌رفت که ۵ هزار ناشر در ايران داشته باشيم. عبداللهی تأکيد کرد که سانسور معمولاً در مورد ترجمه‌های فلسفی زياد اعمال نمی‌شود. در مورد آثار کافکا و اشعار و رمان‌های کلاسيک نيز کم‌تر به واژه‌ای ايراد می‌گيرند. اصولاً در زمينه‌ی ترجمه فضا آزاد و وسيع‌تر است، چون اتفاقات در خارج رخ می‌دهند.

عليرضا درويش نقاش و انيميشن پرداز مقيم شهر کلن، به موارد مضحک سانسور پرداخت. او نقاشی‌های پل گوگن، نگارگر فرانسوی را نشان داد که به هنگام تحصيل رشته‌ی هنر در کتاب‌خانه‌ی دانش‌گاه تهران به آن‌ها برخورده بود. آن زمان او از حضور آن همه زن سيه‌پوش در آثار نقاش ياد شده تعجب کرده بوده تا اين که دريافت، کار، کار سانسور بود. تابلوهای خود او نيز گاه دست‌خوش تغيير و دست‌کاری می‌شدند. برای نمونه، يکی از پيکرها را بايد از حالت افقی به حالت عمودی می‌چرخانده تا به اين وسيله، به اصطلاح شوق وصال به سوی خدا را تصوير کرده باشد.

آقای درويش ياد‌آوری کرد که او ايران را در موقعيت مشکلی ترک گفته است. زمانی که ايران تقريباً تماسی با جهان بيرون از آن نداشت. او گفت که در تبعيد مانند همه‌ی هنرمندان از نو زاده شده و می‌بايست زبان تازه‌ای برای بيان کارهايش پيدا می‌کرده است. در اين ميان اما او ديگر حتا در خارج از آلمان نيز شيوه‌ی تماس و ارتباط عادی را يافته و احساس تبعيد نمی‌کند.

روبرتو چولی که آثارش گاهی در تهران با اقبال بيش‌تری روبه‌رو می‌شوند تا در شهر رمشايد آلمان، تجربه‌ی آقای درويش را تأييد کرد. او در عين‌حال افزود: هم‌اکنون به‌خاطر شکاف عميق ميان جامعه و حکومت، از عرضه‌ی کار در تهران فاصله گرفته است.

خانم ايزابل هردا نيز به موقعيت سخت هنرمندان تصويرگر ايران امروز اشاره کرد. برگزاری نمايش‌گاهی مانند ايران دات کام، امروز يعنی پس از ۵ سال که از برپايی آن می‌گذرد، ديگر امکان‌پذير نيست. امروزه بايد احتياط کرد تا هنرمندانی که در خارج کارهای‌شان را به‌نمايش می‌گذارند، هنگام بازگشت گرفتار فشار و آزار نشوند.

[divider scroll_text=””]

گردهم‌آيی و نمايش فيلم در نگارخانه‌ی عکاسان شهر کلن:

يک روز پيش از پايان نمايش‌گاه پائولو وودز، انجمن ديوان مهمان نگارخانه‌ی عکاسان شهر کلن بود. شرکت‌کنندگان کنفرانس در آن‌جا گرد‌هم آمدند تا در محيطی دوستانه، شبی را کنار يک‌ديگر بنشينند و باهم آشنا شوند.

در آن شب، گراناز موسوی فيلم‌ساز و شاعر مقيم استراليا، از دورترين نقطه يعنی شهر ملبورن، به جمع پيوست.

خانم موسوی نخستين فيلم خود «تهران من حراج» را برای نخستين‌بار در شهر کلن نمايش داد. فيلمی که فرهنگ جوانان شهری و مشکلات حياتی هنرپيشگان و هنرمندان ايرانی را توصيف می‌کند و به اين ترتيب بهترين مکمل برای موضوعات طرح شده در کنفرانس به‌شمار آمد.

«تهران من حراج» نگاه ژرفی است به واقعيت‌های زندگی جوان ايرانی که از سويی خود را با امر و نهی‌های رسمی و حکومتی تطبيق می‌دهد و از سوی ديگر در زندگی خصوصی و حريم شخصی، شديداً در پی آزاد زيستن است. زندگی دوگانه‌ای که در آن صداقت و اشتياق، تنها پشت درهای بسته نمودار می‌شود.

مرضيه، زن جوان هنرپيشه‌ای، مجبور به اطاعت و سازگاری می‌شود؛ اطاعت از پدر سخت‌گير، از پوشش اجباری و پرهيز از شنيدن موسيقی غربی. سرانجام آزادی شخصی خود او نيز کاملاً سلب می‌شود. هنگامی که ادارات و دفاتر رسمی بازيگری تئاتر را برايش ممنوع می‌کنند، زندگی او را به بن‌بست می‌کشانند. پارتی‌ها و خوش‌گذرانی‌های پنهانی جوانان تهرانی که تنوعی برايش محسوب می‌شدند نيز خطرناک‌تر می‌شوند. آن‌چه بهمن قبادی در فيلم «کسی از گربه‌های ايرانی خبر ندارد» آغاز کرده بود، موسوی با «تهران من حراج» ادامه می‌دهد. او طيف جوانانی را نشان می‌دهد که که اکثراً آزادی‌خواهند و هر روز با سيستمی ارتجاعی در برخورد و کشمکش‌اند. مرضيه، با يک ايرانی‌تبار استراليايی آشنا و عاشق او می‌شود. هنگامی که مرد، پيش‌نهاد می‌کند کشور را ترک بگويند تا در فضايی آزاد زندگی کنند، تنش‌های درونی مرضيه سر بر می‌آورد.

کارگردان در گفت‌وگويی پس از نمايش فيلم، از تکوين و نوع روايت فيلم سخن گفت. اين فيلم در چهارچوب تز دکترای گراناز موسوی که در استراليا تحصيل کرده، رسماً اجازه‌ی توليد گرفت و در ايران تهيه شد. اما پروانه‌ی نمايش نصيبش نشد. به هر روی، فيلم در بازار سياه ايران مشهور شد و به گفته‌ی موسوی واکنش بسيار بالايی را در ايران در پی داشت.

موسوی گفت که او به زندگی طبقه‌ی متوسط شهری و فرهنگ زيرزمينی آن‌ها پرداخته، چرا که طی سال‌های متمادی، درون‌مايه‌ی کارهای سينمای ايران تنها زندگی مردم روستاها بوده است. موسوی توضيح داد که هم‌واره در پی يک زبان سينمايی بوده تا ناگفته‌ها را بگويد و آرمان‌های بر باد رفته را به‌روی صحنه آورد. يکی از دل‌مشغولی‌های او در تحصيل، تأثير ادبيات بر فيلم است. او می‌گويد: «تهران من حراج، نشان از روايتی زنانه، چندمحور و پيرامونی دارد. در اين فيلم حکايت‌های کوتاهی را می‌بينيم که مستقل اند، با پرش‌های زمانی، ولی در عين حال با يک‌ديگر در پيوند هستند».

 

[divider scroll_text=””]

پنل دوم: تنش‌های نسل‌ها
«علی کوچولو بزرگ شده»

بازنگری کنفرانس انجمن ديوان در روز ۱۷ دسامبر ۲۰۱۱

جلسه‌ی دوم بحث و تبادل نظر با موضوع «تنش نسل‌ها»، با نمايش چند ويدئوکليپ از اجرای موسيقی‌های زيرزمينی در تهران آغاز شد.

فيلم اول از گروه راک «نهان»، زندگی‌نامه‌ی قهرمان يک سريال کودکان بود که بزرگ‌ شده است. «علی کوچولو» شخصيت اصلی سريال تلويزيونی بود که در دهه‌ی ۱۳۶۰ پخش می‌شد. «علی کوچولو» پسرکی بود که پدرش در جبهه می‌جنگيد. تلويزيون دولتی تبليغ می‌کرد که کشور پر است از علی کوچولوهايی که همه هوادار حکومتند. اما گروه «نهان» می‌خواند: حالا که علی بزرگ شده، به بی‌کاری، افسردگی و بی‌باوری افتاده است و آرزويی ندارد جز اين که به دوران کودکی برگردد.

فيلم دوم از خواننده‌ی هيپ‌هاپ، «سالومه» است که گرچه زيرزمينی می‌خواند ولی به لطف اينترنت هواداران بسياری در سراسر جهان پيدا کرده است. سالومه در ترانه‌ی «عنکبوت» از سردرگمی می‌خواند و از اين که نمی‌داند چيست و کيست. او هم‌ شورش‌گر است و هم سربه‌راه. هر روز صبح به آرمان‌های خود سوگند می‌خورد، اما سوگند کجا و روزمرگی متضاد آن کجا؟! سالومه از دل و احساس همه‌ی هم‌نسل‌های خود می‌خواند.

دکتر سعيد پيوندی جامعه‌شناس و مدرس دانشگاه نانسی در فرانسه، در سخن‌رانی آغازين خود به موضوع «جهان ايرانی‌شده و ايران جهانی‌شده» پرداخت.

پيوندی می‌گويد: اگر در نظر داشته باشيم که ۷۰ درصد از جمعيت ايران را جوانان زير سی سالی تشکيل می‌دهند که انقلاب و جنگ را شخصاً تجربه نکرده و درونی  نساخته‌اند، می‌توان روی سه نکته در توصيف تحولات شکل‌گيری نسل جوان انگشت گذاشت: «نخست اين‌که، اين نسلِ جهانی‌شده، هويت محصور و مسدود در مرزهای مشخص را ندارد و طلب و تعريف آن از حقوق بشر، جهانی و همگانی‌ست. دوم اين‌که نسل جوان نسبت به نسل پيشين بسيار فردگراتر و مستقل‌تر شده است و ويژگی سوم آن زنانه‌تر شدن آن در جامعه‌ای مردسالار است. زنان جوان ما اکنون بيش از آن‌که همسر و دختر باشند، شهروند هستند.

پيوندی ادامه می‌دهد که تنش نسل‌ها در همه‌ی جامعه‌ها هست، اما در جامعه‌ی ايران اين تنش به علت دوگانگی بيرون و درون، زندگی خصوصی و عمومی و ايدئولوژی، رسمی و ابتکارات شخصی، به‌شدت پديدار شده است.

گراناز موسوی که در ايران رشد يافته و در استراليا تحصيل کرده، مضمون سخنان پيوندی را ادامه داد. او از پيدايش نسلی چندپاره و به‌هم دوخته گفت که هيچ چهارچوب معمولی و نمادينی را برنمی‌تابد.

درحالی‌که نسل پيشين سينمای ايران، صحنه‌های فيلم‌هايشان را از شهرستان‌های دور‌افتاده و مناطق متروک می‌گرفتند و ايرانی عشايری را نشان می‌دادند، فيلم‌سازان جوان به طبقه‌ی جوان متوسط شهری و محيط و بافت زيرزمينی آنان می‌پردازند. موسوی می‌گويد در فيلم‌های کنونی ديگر از راوی دانای کل و داستان تک‌راستا خبری نيست. در اين فيلم‌ها هويت‌های رنگارنگ و قهرمانان درهم شکسته و عاری از نتايج اخلاقی روايت می‌شوند. نسلی از فيلم‌سازان بی‌سابقه مانند ميترا فراهانی، سپيده‌ی پارسی و مانيا اکبری پديدار شده‌اند که فيلم‌هايشان را تنها در بازار سياه و يوتيوب می‌بينيم، اما همين فيلم‌ها حتا برای ناظر غربی نيز مکملی در کنار فيلم‌های رسمی هستند که راه خود را به بازارها و جشنواره‌های بين المللی باز کرده‌اند.

«حسين‌پارتی‌ها» و «زيبارويان فيسبوکی»

در بحث و گفت‌وگوی پس از سخن‌رانی‌ها، مطالب ژرف‌ و دقيق ديگری نيز مطرح شد: خانم اولا کيميگ، تنها عکاس اروپايی که تا کنون هشت بار به ايران سفر کرده و آقای شاهرخ مشکين‌قلم رقصنده و عضو تئاتر ملی و سرشناس «کمِدی فرانسز» که از نوجوانی در پاريس زندگی می‌کند، از برخوردها و تماس‌هايشان با جوانان ايرانی گفتند. باقی شرکت‌کنندگان بحث نيز همگی از چند و چون فرهنگ به اصطلاح فرودست جوانان سخن می‌گفتند.

برای نمونه، کارهای مشکين‌قلم در عين حالی که هيچ رسانه‌ی رسمی در ايران آن‌ها را عرضه نکرده و نمايش نداده، به طور زيرزمينی کاملاً شناخته‌شده‌اند.

سعيد پيوندی فرهنگ اقليت برون‌مرزی را بر ايران بسيار تأثيرگذار خواند و مشکين‌قلم را نمونه‌ی کامل ايران جهانی‌شده و جهان ايرانی‌شده دانست، زيرا او هويت ايرانی خود را به جهان صادر و در عوض واکنش آن را از زادگاهش دريافت می‌کند.

گراناز موسوی نقل کرد که به هنگام گزينش هنرپيشه برای فيلم يادشده‌اش، به دو مرد رقصنده‌ی حرفه‌ای برخورده که زيرزمينی فعاليت دارند. اين خود بهترين گواه بر اين است که رقص از ابزار بيانی که از حيث سنت، ارزش فرهنگی پايينی داشته، در سال‌های اخير به‌ عنوان يک رشته‌ی هنری پذيرفته شده و جای خود را باز کرده است.

شاهرخ مشکين‌قلم در تأييد اين سخنان ادامه داد که او به نسل جوان ايرانيان تبعيدی‌ای تعلق دارد که از کشور خود کنده و هويت ايرانی‌اش را در بيرون‌مرز شکوفا نموده است. مشکين‌قلم هنرمندی است که برای طراحی رقص‌های هنری خود، از اسطوره‌ها و داستان‌ها و هم‌چنين از موسيقی اصيل ايرانی مايه می‌گيرد و به اين ترتيب، ميراث فرهنگی خود را مورد شناسايی و دقت قرار می‌دهد. او مرتب از طريق فيسبوک واکنش‌های بسيار مثبت از ايران دريافت می‌کند.

مشکين‌قلم می‌گويد: مدرنيته‌ی فرمايشی حکومت شاه در زمان پدر و مادر او با فرهنگ غرب، تنها برخوردی سطحی می‌کردند. در صورتی که جوانان امروزی، فرهنگ غرب را زيرزمينی و از اصل و ريشه کشف می‌کنند، می‌کاوند، می‌شناسند و به راستی در خود رشد می‌دهند. فرهنگی که از ديدگاه ارزيابی زيبايی‌شناختی نيز موثق و راستين است.

مشکين‌قلم به عنوان تفنن از برخوردهايش با پدر و مادرش گفت که با رفتاری نظامی داشتند و «پسر رقاص» نمی‌خواستند، درصورتی که امروزه اگرچه غريب به نظر آيد، پدر و مادرهای ايرانی از فرزندی که به چنين حرفه‌هايی دست می‌زند، بدشان نمی‌آيد. مشکين‌قلم در ادامه در صحنه به محاکمه‌ی نسل پدر و مادرش نشست. او گفت: «پدر و مادرها دائم صفت‌های عالی توخالی فرهنگی از ايران تحويل بچه‌هايشان که در اروپا بزرگ شده بودند می‌دادند.از جمله اين که، ايران ما پر افتخارترين کشور جهان است با بيش‌ترين اختراعات و غنی‌ترين تاريخ. اما آن فرزندان اکنون به‌دنبال هويت ايرانی خويش هستند، چون ديگر به اين قصه‌ها باور ندارند.

او از تحول ديگری هم سخن گفت که در مردان امروز ايرانی پديد آمده. بسياری از آن‌ها به تأييد سخنان اولا کيميگ، که از اين پديده عکس‌های حرفه‌ای بسياری گرفته، به ظاهر و قيافه‌ی خود اهميت می‌دهند. ابرو برمی‌دارند، موهای‌شان را درست می‌کنند و لباس‌های شيک می‌پوشند.

خانم کيميگ، آخرين بار در سال ۲۰۰۹ در ماه محرم به ايران رفت چون درست در اين موقع، جوان‌ها ميدان و دست‌آويز قانونی برای عرض‌اندام در خيابان‌ها پيدا می‌کنند. در اين موقع جوان‌ها بيش از اين ‌که بخواهند باب آشنايی با کسی را باز کنند، به فکر قيافه گرفتن و نشان دادن موهای بالازده و آرايش‌کرده و لباس‌های شيک مارک‌دارشان هستند.

جلسه با نمايش تابلوهای نقاش مقيم تهران، «هما ارکانی» ادامه يافت که زن شهری در تهران بزرگ را موضوع کار خود ساخته است. زن‌هايی با قيافه‌های عجيب و غريب با آرايش‌های غليظ که به خيال خود از زن‌های غربی تقليد می‌کنند.

گراناز موسوی اين آثار را ترسيم نسل جوانی می‌داند که از هيچ، ابزاری برای بيان کم‌بودهای خود، ساخته و دنبال گوش شنوا می‌گردد. او در اين‌باره می‌گويد: «برای جوان‌ها مسلم شده که فشار از بالا آدم‌ها را تغيير می‌دهد و مسخ می‌کند».

دکتر پيوندی از معدود پژوهش‌گرانی است که به‌عنوان جامعه‌شناس، سيستم آموزشی غرب ايران را بسيار خوب می‌شناسد.او در ادامه‌ی جلسه به پی‌آمدهای اسلامی کردن مدارس و دانشگاه‌ها از سال ۲۰۰۹ به اين‌سو پرداخت. به نظر او اين موج اسلامی کردن نيز محکوم به شکست است. جداسازی جنسيتی در دانشگاه‌ها به جايی نمی‌رسد.

گراناز موسوی در تأييد اين سخنان گفت که دانشگاه‌ها به‌خودی‌خود پرورش‌گاه‌های انديشه‌سازی انتقادی‌اند. چه بسا از ديرباز در همين دست‌گاه آموزشی رسمی ايران، «مدارس و دانش‌گاه‌های موازی» پديد آمده‌اند. انديشه‌ی مستقل در گوشه و کنار همين نهادهای موازی و هسته‌های مطالعاتی و فرهنگی در حال ايجاد است. خانم موسوی بر توانايی نسل جوان تأکيد کرد. بر توانايی «تحمل متقابل» نسلی که به جهان‌بينی دوقطبی بدرود گفت و نمی‌خواست لزوماً جزو پيش‌آهنگ‌ها و پيش‌روها باشد.

 

[divider scroll_text=””]

پنل سوم:نقش‌ و جای‌گاه جنسيت
وجه
مشخصه‌ی مرد بودن در چيست؟
وجه مشخصه‌ی زن بودن در چيست؟

بازنگری کنفرانس انجمن ديوان در روز ۱۷ دسامبر ۲۰۱۱

سخن‌ران آغازگر اين مناظره، هنرمند و کارشناس علوم سياسی «ملانی نظمی قندچی»، بود. او در سخن‌رانی خود نقش‌های جنسيتی را در ايران به نقد و پرسش کشيد و چند تصوير از يک نمايش‌گاه نقاشی با عنوان «نقش» که در سال ۲۰۰۸ در موزه‌ی پرگامون برلين سرپرستی کرده بود نمايش داد. قندچی گفت: «مسأله‌ی جنسيت در ايران امروز، ابزاری است برای سرپوش نهادن بر نمودها و نمادهای خشن قدرت. در اين کشور همانند بسياری کشورهای ديگر، حکومت، قابليت تجربه و تغيير هويت انسانی و بيش از آن، شخصيت و هويت جنسی انسان‌ها را نه تنها تخريب می‌کند، بلکه باعث می‌شود چنين هويتی، قابليت وجودی پيدا نکند، چه رسد به اين‌که به منصه‌ظهور برسد و در نقش‌های گوناگون نمودار شود».

در چهارچوب نمايش‌گاه يادشده در برلين، کارشناسانی هم ديدگاه‌های جامعه‌شناختی‌شان را درباره‌ی جنبش زنان، فِمينيسم، مردانگی، دگرباشی جنسی و نقش‌گزينی زنان و مردان، مطرح کردند. نمايش‌گاه «نقش» به اين منظور برپا شده بود که کليشه‌های معمول و رايج را تصحيح و تعديل کند و بيننده را در زمينه‌ی برابری جنسيتی تشويق به تفکر و تعمق نمايد.

خانم نظمی قندچی نقاشی‌های به اصطلاح موازی را نشان داد. برای نمونه اثری از هنرمند تهرانی «بيتا فياضی» که ۱۵ نوزاد را کشيده که جنسيتی ندارند يا مثلاً تابلو بسيار بزرگی از «احمد مرشدلو» که «واقعيت بی‌رحمانه» زنان پيری با چادرهای سياه را نشان می‌دهد که به طور غريبی در کنار چند مرد زيرپوش به تن، ايستاده‌اند.

«عليرضا قندچی» هنرمند ساکن برلين در تأييد سخنان خانم نظمی توضيح داد که در چهارچوب نمايش‌گاه «نقش»، با پيکرتراش مقيم تهران مريم سالور، گفت‌وگو و هم‌کاری هنری‌ای داشته است؛ سالور شکنندگی زنانه را در قالب پيکری برنجی عرضه می‌کند و قندچی ويدئويی از آن نمايش می‌دهد که بيننده در آن دست مردی را می‌بيند که گويی آن زن را می‌آلايد و به بند می‌کشد. قندچی از حاضران جلسه می‌پرسد: «آيا اگر زنی به آن پيکر دست می‌زد، باز تفسير همين می‌بود؟».

گرداننده‌ی نشست، خانم «نيکولتا تورچلی» سپس از زيبا شکيب دعوت کرد که بخشی از رمانش «سميرا و سمير» را بخواند. داستان او که در کوه‌های هندوکش رخ می‌دهد، روايت زوجی است که فرزند نخستش دختر است. و از آن‌جا که دختر به عنوان فرزند اول، باعث شرمندگی است، سميرا را سمير يعنی پسر جا می‌زنند که بر پايه‌ی پژوهش‌های زيبا شکيب، در افغانستان امری عادی است.

شکيب در رمان ديگرش «اسکندر»، به عوامل تربيتی در ايران پرداخته که در تعيين نقش اشخاص سهم عمده‌ای دارند و می‌گويد که اين عوامل ابزارهای اظهار و اعمال قدرتند و هيچ ربطی به اسلام ندارند.

«آرمان سيگارچی» نوازنده‌ی عود در ادامه‌ی مناظره، از زنان موسيقی ايران می‌گويد. او توضيح می‌دهد که وجود بيولوژيک انسان، وجودی اجتماعی نيز هست. يعنی محدوديت جنسی در اين زمينه نيز حاکم بوده. با اين حال هميشه در جهان موسيقی سنتی ايرانی، زنان هنرمندی هم داشته‌ايم که تجربه‌های جنسيتی خود را داشته‌اند. در دوره‌ی صفويان زنان عود می‌نواختند و يکی از نخستين زنانی که حجاب را کنار گذاشت، اهل موسيقی بود. موسيقی زنان در ايران هرگز سکوت نکرد، حتا پس از انقلاب که خوانندگان موسيقی سنتی مانند «هنگامه اخوان» و «پريسا» ديگر اجازه‌ی تک‌خوانی در ملأ عام را نيافتند.

«شيرين عبادی» وکيل و برنده‌ی جايزه‌ی صلح نوبل در تکميل سخنان سيگارچی گفت: «پس از انقلاب مدارس موسيقی تعطيل شدند و در راديو هم تنها مارش و آهنگ‌های مذهبی اجازه‌ی پخش داشتند. اما مردم نمی‌توانستند از موسيقی چشم بپوشند و رژيم هم مجبور شد تا اندازه‌ای کوتاه بيايد. برای نمونه ترانه‌های ماندگار بانوی آواز دهه‌ی ۱۳۳۰ ايران «دلکش»، توسط مردی بازخوانی شدند. سرانجام هم رژيم خواندن زنان در گروه‌های کر را بی‌مانع دانست و رشته‌های موسيقی از جمله آواز، مجاز اعلام شدند و در کنسرت‌های زنان برای زنان، زن هم اجازه يافت تک‌خوانی کند، هرچند گاه و بی‌گاه، لباس شخصی‌ها اين کنسرت‌ها را به هم می‌زدند.»

 شيرين عبادی توضيح داد که موسيقی هرگز در اسلام حرام محسوب نمی‌شده و حتا دويست سال پيش يکی از روحانيان، قرآن را به هم‌راهی بربط تلاوت می‌کرده است و دراويش از ديرباز راه رسيدن به خداوند را در رقص و آواز می‌جسته‌اند.

در ادامه‌ی جلسه به «پرستو فروهر» هنرمند مقيم اوفنباخ، می‌رسيم که زمينه‌ی آثار تصويری او يعنی پيکر زن، همواره با حساسيت‌ها و محدوديت‌های حکومت اسلامی مواجه بوده است.

فروهر از اعلانات و سردر‌هايی گفت که شعارهايی از اين قبيل بر آن‌ها حک کرده‌اند: «خواهر، حجاب تو، شرف من است» يا «پرچم من حجاب تو» يا «حجابت پرچم اسلام خواهر».

فروهر توضيح داد که عامل و فاعل اين شعارها همواره مردی است مومن.

اين هنرمند در تماس و تلاش با زنانی است که در تهران برای برپايی يک موزه‌ی زنان می‌کوشند. او در آثارش به ژرف‌کاوی در مسأله‌ی قهر مردانه و لطافت و زيبايی زنانه می‌پردازد و می‌گويد که با بروز انقلاب، جنسيت و جنسيت‌گرايی برانگيزاننده‌ی زنانه، از مناظر و مکان‌های عمومی، ناپديد شد و زنان به چاله‌های سياه فرو افتادند. اما زنانگی آرام آرام دارد جای باخته‌ی خود را باز می‌يابد.

پرستو فروهر در اين باره از قول تلاش‌گر مسائل زنان «ژاله‌ احمدی» می‌گويد: «از آن‌جا که جمهوری اسلامی مردسالار و مرد‌مدار است، اپوزيسيون آن به طور خودکار زنانه و ضد قهر است».

فروهر در اين زمينه به تحول جالبی در مردان جوان اشاره می‌کند که به دور از قانون‌ها و حکم‌های رژيم، در پی نمونه‌ها و نمادهای مردانگی ديگری هستند. او در سفرهای متعدد خود به ايران، پيوسته احساس می‌کند که در تصور مردها از مردانگی تاکنونی، شک پديد آمده و مرزهای ميان زنانگی و مردانگی در‌هم‌ آميخته‌تر و هم‌گراتر شده‌اند.

عليرضا قندچی در تأييد سخنان پرستو فروهر گفت: «اين‌که زيبايی برای مردها مانند زنان بيش از پيش عمده می‌شود، جنبه‌ی مثبتی دارد و آن شکستن تصوير و تصورهای تاکنونی است».

پرستو فروهر در تکميل صحبت قندچی، به مسأله‌ی مجيد توکلی از رهبران جنبش دانشجويی اشاره کرد: «رژيم برای اين‌که آبروی مردانه‌ی توکلی را ببرد، به او چادر پوشاند. چيزی نگذشت که چندين مرد برای اعتراض به دست‌گيری توکلی و به نشانه‌ی هم‌بستگی با او، حجاب سر کردند و عکس‌شان را از طريق اينترنت انتشار دادند. اين اعتراض قابل توجهی است».

سرانجام شيرين عبادی، در توصيف مردسالاری گفت که اين سيستم، نمی‌تواند برابری جنسی که «دشمن اصلی» اوست را بپذيرد. اين رژيم، هم‌جنسگرايی را نفی می‌کند زيرا مردی که مردان را دوست می‌دارد، از قدرت مردان می‌کاهد و زنانی که زنان ديگر را دوست می‌دارند، به انحصار قدرت مردان لطمه می‌زنند. قانون‌های ايران کنونی از چنين فضای مردسالار تخريب‌گری تغذيه می‌کنند و برای اثبات ادعاهای خود روان‌شناسی را مورد سوءاستفاده قرار می‌دهند، چنان که گويا زن، به‌علت طبيعت حساس و احساساتی‌اش می‌تواند معلم بشود، ولی قاضی خير.

در پايان عبادی گفت: «تصور نکنيم که با برچيدن دين همه‌ی معضلات اجتماعی هم از ميان خواهند رفت. خير. اين رژيم مردسالار است که بايد از ميان برداشته شود».

[divider scroll_text=””]

گالری عکس

[fancygallery id=’zwischen-den-zeilen’]